سفارش تبلیغ
صبا ویژن

amir hosein



 داشتـم به این فکر میکردم  که اگر باران ببارد  ... زیر باران چه دوست داشتنی تر میشوی ... 
 
چه زیبا تر ... باران باشـد  و صدای خنده های تو  در گوشـم ...
 
باران باشـد  و  تو ... 
 
باران باشـد  و نگاه های خسته ی مردمانی که منتظر یک روز بارانی بودنـد ... 
 
در این هوا نفس هایشـان  عمیق تر شده است انگار... قدم هایـشان  کوتاه تر... لبخند هایـشان  واقعی تر... 
 
کجا بودیم ؟ هان! داشتـم  میگفتـم  که زیر باران دوست داشتنی تر میشوی ... 
 
داشتـم  دستانـت  را در دستانـم  تصور میکردم  و به این فکر میکردم  که زیر باران چقدر دوست داشتنی تر شده ای ... 
 
یا که مثلا"... یک بعد از ظهر ِخسته ی خسته... آن موقع که اولین دانه ی برف زمستان دنبال یک ریزه جا

 برای نشستن روی زمین میگردد ... محو تماشای تو شود  و روی گونه های تو  بنشیـند ... 
 
داشتـم  گونه هایـت  را سرخ تصور میکردم که از سرما گل انداخته... و نوک دماغـت  هم قرمز شده و با

چشمانی نیمه باز ، زیر سرما  مـرا نگاه میکنـی  ... 
 
داشتـم  به این فکر میکردم  که اگر در سرمای زمستان ... زیر دانه های ریز و درشت برف ، مقابل چشم

های مردم، وسط خیابان تو  را سفت در آغوش بگیرم  چه میشود...
 
داشتـم  فکر میکردم  ... دوباره دوباره... 
 
داشتـم  چه میگفتـم ؟ هان... راستی بهت گفته بودم  که وقتی به صورتـت  نگاه میکنـم  دلـم  یک طوری اش  میشود ؟ 
 
 میدانی ؟... ایراد از تو نیست... ایراد از دل من هم نیست... ایراد از چشمانیست که یک جوری نگاه میکنند آدم را ، که دل آدم یک طوری اش میشود ...    

 آخر زمستان هست و من به فکر برفم...

 رویا چه اسم قشنگی میتواند باشد...



[ چهارشنبه 93/5/15 ] [ 8:30 عصر ] [ سارا ]