فلک کوراست..
فلک کور است دلم شوریده در شور است صدای خنده و آواز می آید ز کوی دلبرم امشب صدای ساز می آید دلم بی وقفه می لرزد نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد قدم لرزان به سوی کوچه می آیم و با خود زیر لب آهسته می گویم خدا یا ترس من از چیست ؟ عروس جشن امشب کیست ؟ صدای همهمه با ورود شیخ عاقد می شود خاموش صدای شیخ می آید وکیلم من ؟ جوابم ده وکیلم من ؟ صدای آشنایی بله می گوید و مردم یک صدا با هم مبارک باد می گویند . خدای من صدای دوست صدای آشنای اوست ! دلم در سینه می لرزد، برای مدتی ساکت، برای مدتی خاموش و ناگه نعره ام در کوچه می پیچد مبارک نیست مبارک نیست نگار من عروس جشن امشب نیست بگوییدم دروغ است . آنچه بشنیدم دروغ است آنچه فهمیدم دروغ است ولی افسوس صدای نعره ام در ساز می میرد و داماد سر خوش از نگارم بوسه می گیرد . فلک کور است، زمین و آسمان کور است . خدای من چه کس می گوید این سان ساکت و آرام بنشینی ؟ چه کس می گوید این سان بی تفاوت بر لب این بام بنشینی ؟ اگر مردم نمی دانند تو که نادیده می دانی همین دختر که امشب بله می گوید عروس ماست عروسی را که امشب ره به سوی حجله می پوید قسم می خورد عروس ماست عروس حجله گاه ماست چه شد آن عهد و پیمانش ؟ کجا رفت آن قسم هایش ؟ به یعنی عهد و پیمان هیچ وفا و عشق و ایمان هیچ قسم ها ، اشکها ، حتی خدا هم هیچ ؟ عجب دارم چرا یا رب تو خاموشی ؟ چرا در خود نمی جوشی ؟ گرنه کسی این صحنه را می بیند و خاموش می ماند ؟ من امشب از خودم از تو از این دنیا که هیچش اعتباری نیست ، بیزارم . من امشب سخت بیمارم ، رفیقان باده بردارید و بر بالین این بیمار بگذارید شما آخر نمی دانید عروسی را به حجله می رانید که تا دیروز نگارم بود بهارم بود و در آغوشم قرارم بود . نمی دانم چرا این آسمان امشب نمی بارد برای گریه کردن یک بهانه لازم است این هم بهانه پس چه می خواهد ؟ چرا مردم ره آن خانه را با شوق می پویند ؟ در آن خانه به جز نفرت چه می جویند ؟ بمیرند آن کسانی که امشب یک صدا با هم مبارک باد می گویند . به عشق و عاشقی سوگند که امشب را مبارک نیست فلک کور است ، دلم ویران و رنجور است . نگارم شاد و خندان است درون حجله گاه بوسه باران است به دامادش بگویید نو عروسش با کسی هم عهد و پیمان است . ..................................................................................................... (آن روی سکه !!! ) من این عفریته ی ننگین که روزی روزگاری قبله گاهم بود نمی خواهم به دامادش بگویید این عفریته ی ننگین ارزانیت باد من امشب سخت بیمارم رفیقان باده بردارید و بر بالین این بیمار بگذارید من امشب از همه بیزار بیزارم .